محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

6 ماهگی

پسر گلم 6 ماهگیت مبارک...نیم سالگیت مبارک......باورم نمیشه که به همین زودی 6 ماه گذشت.6 ماهه که ما باهمیم. 6 ماهه که لطف خدای بزرگ شامل حال ما شده.6 ماهه که صدای گریه ها و خنده هات تو خونمون پیچیده....خیلی خوشحالم .خیلی دوستت دارم..بدجوری وابسته ات شدم.یه جور وحشتناک...خوشحالم که شبانه روز خونه ام و تو رو نفس میکشم.خوشحالم که 24 ساعت در خدمتتم خدایا هزار هزار مرتبه شکرت که این فرشته کوچولو رو بما سپردی خیلی ملوس شدی....شیطون شدی....بانمک شدی...... وقتی ایستادیم مدام با خنده نگاهمون میکنی و دستات و بالا میگیری که بغلت کنیم.وقتی میخوای صدامون کنی یه صدای مخصوص به خودت و در میاری.البته چند باری بابا و ماما گفتی ولی مطمئن نیستم واقعی بودن...
12 اسفند 1392

سومین دندونت

هوراااااااااااا سومین دندونه پسر گلم امروز نیش زد.   2-3 روز بود که دوباره هر چی که دستت میومد با حرص به لثه هات میمالیدی و آب دهنتم سرازیر شده بود و یه کوچولو هم بدنت داغ بود...امروزم که حسابی غر غرو شده بودی .وقتی میخواستم شامتو بدم بخوری دیدم بععععله دندون بالای شما نیش زده و تیزیشو کاملا حس میکنم... مبارکت باشه پسر گلم  ...
11 اسفند 1392

بدون عنوان

امروز بردیمت حموم و بر عکس گذشته ..خیلی خیلی خوشت اومد و اصلا گریه نکردی و کلی هم آب بازی کردی و میگفتی آبه آبه  بیصبرانه منتظر اون روزی هستم که کامل بتونی بشینی و خودم تنها ببرمت حموم و حسابی خوش بگذرونیم. هنوز 4 دست و پا نمیری ولی نشستنت بهتر شده و بدون کمک یه 5 دقیقه ای میشینی.البته زیاد نمیذارم بشینی چون هر موقع که وقتش بشه خودت میشینی دیگه عزیز دلمممممممممممممم خدارو شکر غذا خوردنت بهتر شده البته نمیدونم چرا بازم خوب وزن نمیگیری.فکر کنم از این لحاظ به خودم رفتی پسرم یادم رفته بود که بگم از همون نوزادی حسابی قلقلکی بودی و هستی و به تمام نقاط بدنت حساسی و هر جارو که قلقلک میدم حسابی با صدای بلند میخندی.خدائیش نقطه ضعف باحالیه...
11 اسفند 1392

اولین عروسی

هفته ی گذشته عروسی عمه ی شما بود .ظهر بردم گذاشتمت پیش مامان جون و خودم رفتم آرایشگاه و و چون قرار بور مامان اینا دیر بیان سالن گفتم که اونا شما رو با خودشون بیارن که اذیت نشی . و من خودم رفتم سالن .الهی قربونت بشم عزیز دلم که با اون تیپ مردونت حسابی دل همه رو بردی. کلی با هم عکس انداختیم و رقصیدیم. شما خیلی خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی. همش بغل خاله بودی و خانوما رو با دقت نگاه میکردی که دیدم خوابت برده.بعد از شامم بابایی اومد و بردت پیش خودش و اونجا هم با بابایی و عموت حسابی عکس انداختی..بعدشم باز مامان جون اینا بخاطر تو زودی رفتن و بردنت که از سر و صدا ها راحت بشی..برات یه شلوار جین جلو پیش بندی پوشیدم و یه پاپیون خوشگل هم زدی.... ...
10 اسفند 1392

محمد صدرا و لوسی

تلوزیون یه تبلیغی پخش میکنه واسه پفک لوسی......عاشقشی هااااااااااا تا صداش میاد هر طرف که باشی سرتو میچرخونی به طرف تی وی و میخندی...
14 بهمن 1392

دلنوشته

شیرتو بازم عوض کردیمو بهت نان میدم.دوسش داری و بیشتر میخوری.....خیلی ناراحتم از اینکه دیگه شیر خودمو نمیخوری هر روز سعی میکنم که واست بدوشم ولی خیلی نمیشه  و خیلی کم شده.خدا کنه با این شیرت دیگه وزن بگیری ..........راستی تا حالا دو بار مسافرت رفتی ......تو ماشین خیلی گل پسری و همش رو پا مامان جون میخوابی.......پسرکم خیلی دوست دارم . شبا خیلی واسه شیر بیدار میشی و کلا ماموریت داری که نذاری مامانی بخوابه ولی فدای یه تار موت   پسرکم چطوری منو اینهمه عاشق خودت کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم...و فردا باز میبینم که بیشتر از دیروز دوست دارم.............خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این فرشته کوچولو ...خدایا شکرت...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم اول از همه اینکه خیلی خیلی I LOVE YOU  الان 6 ماه و 18 روزته .حدود یه هفته ای میشه که سینه خیز میری و منم بدنبالت از این طرف  به اون طرف  چون تا کوچکترین چیزی و جلوت ببینی بسرعت نور میری سمتشو تا جایی که جا میشه میکنی تو دهنت. امروز مثلا خیالم راحت بود که چیزی رو فرش نیست که بخوای بخوریش و داشتم آشپزی میکردم که دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم تا جایی که میشده ریشه های فرش و کردی تو دهنت و میجوئی. اخه پسرم وجدانا هیچی تمیزتر از ریشه های فرش پیدا نکردی تا بخوری؟خدا وکیلی ریشه فرش و دست بابایی و دمپایی آشپزخونه و پایه میز از سوپی که من درست میکنم خوشمزه ترن ؟که اونا رو تا حلق میکنی تو دهنت ولی تا ظرف سوپو دست من میبینی...
13 بهمن 1392

واکسن 6 ماهگی

وای پسرم امسال عجب زمستون قشنگی داریم ماااااااااا. از دیشب ساعت 12 که بارش برف شروع شده تا الان که ساعت 4 غروبه مدام داره میباره.فکر کنم یه نیم متری برف اومده باشه.صبح به سختی بردیمت که واکسن بزنی.ماشین به سختی حرکت میکرد و یکی دو بار تو برف گیر کردیم. ولی خیلییییییییییی قشنگه شما تمام طول مسیر و به بیرون خیره شده بودی.خیلی دوست داشتم بدونم به چی فکر میکردی دورت بگردم موقعی که اون خانوم بداخلاقه برات واکسن زد کلی گریه کردی.مامان قربون اشکات بشه الهی،ولی خدا رو شکر فقط همون موقع اذیت شدی و نه پادرد داری و نه تب کردی.....اینقدر بدم از ادمای بد اخلاق میاد. فکر کنم شما بیشتر از قیافه اون خانوم ترسیدی و گریه کردی تا از واکسنت. خدا رو شکر دی...
28 دی 1392

بدون عنوان

فردا میخوایم بریم واکسنت و بزنی امیدوارم که مثل دوره های قبلی باشه و اذیت نشی...... مامان جون اینا مشهدن و یکشنبه میان.خاله جونم 4 شنبه امتحاناش تموم میشه و از تبریز میاد. کیک تولدتو گذاشتم وقتی همه اومدن درستش کنیم. ساعت 1 شبه من دارم مینویسم و شما خیلی سرحال داری قل میخوری  بازم داره برف میاد   ...
28 دی 1392