بدون عنوان
محرم امسال قند عسلم تو بغلم بود و من سرشار از عشق به اون.................. روز 7 محرم واست لباس علی اصغر پوشیدم و بردیمت مراسم شیرخوارگان .همش خواب بودی و واسه اینکه جا نبود بشینیم زودی اومدیم خونه.عزیز دلم ایشالا که امام حسین و علی اصغر نگه دارت باشن.......... پسرم تازگیا خیلی بلا شدی و با جیغ زدن همش میخوای حرف خودتو به کرسی بشونی.من و باباییم که پسر ذلیل و مدام تورو میگیریم بغل و تو خونه میچرخونیم و تو عاشق اینی که بغل باشی و با دقت به اطراف نگاه کنی. موبایل بابا یه آهنگ داره صدای مردابه و نمیدونم چرا تو اینقدر بهش علاقه داری و با شنیدنش آروم میشی. شاید صدای قور قور قورباغه ها تو رو یاد وقتی میندازه که تو شکم...
نویسنده :
مامان انسیه
22:57