بدون عنوان
پسر خوشگلم اول از همه اینکه خیلی خیلی I LOVE YOU
الان 6 ماه و 18 روزته .حدود یه هفته ای میشه که سینه خیز میری و منم بدنبالت از این طرف به اون طرف چون تا کوچکترین چیزی و جلوت ببینی بسرعت نور میری سمتشو تا جایی که جا میشه میکنی تو دهنت.
امروز مثلا خیالم راحت بود که چیزی رو فرش نیست که بخوای بخوریش و داشتم آشپزی میکردم که دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم تا جایی که میشده ریشه های فرش و کردی تو دهنت و میجوئی. اخه پسرم وجدانا هیچی تمیزتر از ریشه های فرش پیدا نکردی تا بخوری؟خدا وکیلی ریشه فرش و دست بابایی و دمپایی آشپزخونه و پایه میز از سوپی که من درست میکنم خوشمزه ترن ؟که اونا رو تا حلق میکنی تو دهنت ولی تا ظرف سوپو دست من میبینی لباتو سفت میبندی
یکی دو روزه که یه چند ثانیه ای وزنتو میندازی رو دستاتو پاهاتو جمع میکنی. فکر کنم که میخوای 4 دست و پا رو شروع کنی .الهی مامانت دورت بگرده
بابایی ارشد قبول شده و دیروز شمارو گذاشتیم پیش مامان جون و صبح زود رفتیم اراک واسه ثبت نام و غروب برگشتیم.خیلی خیلی خیلی دلمون برات تنگ شده بود و مدام تو ماشین عکساتو نگاه میکردیم و قربون صدقه ات میرفتیم.
شبا خیلی تکون میخوری و هر بار که بیدار میشم از یه طرف خونه پیدات میکنم .یکی دو شبه بالش میچینم دور تا دورت که نتونی بری و لی بازم سر جای خودت چرخش 180 درجه داری و امروز صبح با صدا خنده بابایی بیدار شدم و دیدم چرخیدی و پاهات تو صورته منه.اگه بیدار نشده بودم احتمالا یه لگد درست و حسابی از شما نوش جان کرده بودم