محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

عکس

  پسرم بهت گفته بودم که عکسای آتلیه آماده بشه برات میذارمشون اینجا ولی نتونستم سی دی عکساتو ازشون بگیرم و مجبور شدم از رو 2 تاش عکس بگیرم. زیاد کیفیت نداره ولی خوبه دیگه یادگاریه ...
24 دی 1392

آش دندونی

پسر گلم این چند روز نت قطع بود و نشد که بیام اینجا. تو این مدت سوپتو شروع کردیم. خیلی دوسش داری و با اشتها میخوری.البته از اونجایی که خیلی تنوع طلب تشریف داری تا مزه سوپ رفت زیر زبونت دیگه سرلاک و زیاد تحویل نمیگیری و با کلی آواز خوندن و شکلک دراوردن باید بدم بخوریش..اخه شما چرا اینقدر تنوع طلب تشریف داری هااااااا؟؟؟؟؟آخه من اینهمه تنوع غذایی از کجا بیارم؟میدونی تا حالا چند بار شیر خشکتو عوض کردیم؟؟؟؟ پسر گلم بیزحمت این اخلاقتو عوض کن.خواهشااااا راستی مامان جون واست آش دندونی درست کرد خیلی خوشمزه بود دستش درد نکنه. یه کوچولو هم دادیم شما میل فرمودین.مامان جون من و محمد صدرا از همینجا واست هزار تا بوووووس میفرستیم اینم عکسات عزیزم ا...
22 دی 1392

شیطونک مامان

پسر گلم یه چند روزی هست که حرکات خیلی خنده داری انجام میدی و من بابایی و حسابی میخندونی میفتی رو شکم و مچ دستتو میکنی تو دهنتو  سرتو میزاری رو زمین..بعدش زانو هاتو خم میکنی و پشتتو میدی بالا و یه تکونی بخودت میدی و یه اپسیلون میری جلو الهی فدات شم با این سینه خیز رفتن خنده دارت خیلی وقته که غذای کمکیتو شروع کردیم....سرلاک و فرنی میخوری خیلی دوست داری و جدیدا تا ظرف غذاتو دستم میبینی شروع میکنی به ملچ ملوچو زبون در آوردن..البته یه حرکت جدید دیگه هم یاد گرفتی. اونم اینه که  وقتی سیر میشی و دیگه نمیخوای چیزی بخوری  پاهاتو فشار میدی به من و شکمتو تا جایی که میتونی میبری بالا و سر تو میدی عقب بعدشم میخندی اوایل قطره آه...
15 دی 1392

مرواریدای پسرم

2 تا از مرواریدای پسرم 2-3 روزی میشه که درومده.مبارکت باشه عزیزم.......بلاخره این دو تا ناقلا بعد از کمی اذیت کردن و ادا اطوار درآوردن واسه شما سر از لاکشون دراوردن و از زیر لثه های کوچولوت بیرون اومدن  خدارو شکر که زیاد اذیت نشدی پسرکم....میخواستیم واست جشن دندونی بگیریم ولی گفتیم ایشالا بذاریم واسه بعد از ماه صفر .... اینم یه عکس از دندونای شما گل پسر........دوستت داریم عزیز دلم ...
10 دی 1392

یه موفقیت دیگه

هوراااااااااااااااااااااااااااا پسر م 4 دی ساعت 8 صبح کامل غلت زدی و منم کلی ذوق کردم و همون موقع زنگ زدم به بابایی. دیگه تند و تند غلت میزنی و قل میخوری تو خونه و باید مدام از این ور و اونور بیاریمت.البته خیلی خیلی هم محتاطی و اگه یه چیز کوچولو سر راهت باشه .میمونی و دیگه تکون نمیخوری. آفرین پسر باهوش و قهرمانم ...
6 دی 1392

شب یلدا

امشب اولین شب یلدای پسر نازمونه. البته نمیدونم چرا سر حال نیستی و مدام در حال غر زدنی بردیمت پیش دکتر گفت سرما خوردگی نیست و حساسیته.قربون هندونه ی خوشمزه ام بشم.مامانی خیلی شانس آوردی که امشب نخوردیمت هااااااااااااا ...
30 آذر 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم امروز سرما خورده و بیحاله.سرفه میکنه و موقع گریه صداش در نمیاد .مامانی فدات بشه گلم.منتظرم بابایی از سر کار بیاد و ببریمت پیش دکتر. خیلی ناراحتم  پسر نازم خیلی دوستت دارم زودی خوب شو مامانی زود زوووووووووووووووووووووووووووووودد ...
30 آذر 1392

بدون عنوان

اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم بجای انکه انگشت اشاره ام را بسمت او بگیرم     در کنارش انگشت هایم را در رنگ فرو میبردم و نقاشی میکردم اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم بجای غلط گیری بفکر ایجاد ارتباط بیشتر میبودم بیشتر از اینکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم سعی میکردم درباه اش کمتر بدانم و بیشتر به او توجه کنم بجای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین میکردم از جدی بازی کردن کودک دست بر میداشتم و بازی را جدی میگرفتم در مزارع بیشتری میدویدم و به ستارگان بیشتری خیره میشدم بیشتر در اغوشش میکشیدم و کمتر او را بزور میکشیدم کمتر سخت میگرفتم و بیشتر تاییدش میکردم اول احترام...
28 آذر 1392