محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

پسر تیر ماهی

یه جا خوندم که پسرای متولد تیرماه فوق العاده به مادرشون وابسته ان و دوسشون دارن حتی بعد از ازدواج..نمیدونی وقتی خوندمش چقدر خوشحال شدم مخصوصا اینکه نوشته بود حتی بعد از ازدواج هم مادرشون براشون مقدمه و در اولویت..خیلی بدجنسم نه چکار کنم مامانی دست خودم نیست و دوست دارم همیشه وهمیشه مال خودم باشی... البته اصلا دوست ندارم که خیلی مامانی باشی و به اصطلاح بچه ننه...اتفاقا برعکس خیلی دوست دارم که مستقل بار بیای و خیلی راحت خودت بتونی واسه کارات تصمیم بگیری و عاقلانه عمل کنی..حتی از همین حالا بیشتر سعی میکنم که با بابات باشی و خیلی تو جمعای زنونه نمیبرمت..مثل جشن خاله که بیشتر با بابات بودی و تو قسمت مردونه.. ولی دوست دارم که همیشه واست ...
30 فروردين 1393

نه ماهگیت

نه ماهگیت مبارک پسر گلم..البته ببخشید که یه چند روزی دیر بهت تبریک گفتم آخه این مدت خیلی سرم شلوغ بود..از یه طرف شما گل پسرم مریض شده بودی و تب داشتی و یه شب  من و مامان جون تا صبح بیدار بودیم و پاشویه ات میکردیم..الهی مامان فدات شه ..ایشالا که دیگه هیچ وقت مریض نشی قند عسلم..ایشالا که هیچ مامانی مریضیه بچه اشو نبینه ...الهی آمین از یه طرفم جشن نامزدی خاله جون بود و حسابی مشغول خرید کردن بودم.. تو جشن شما مثل همیشه آقا و مهربون بودی و با خنده هات همه رو سمت خودت میکشوندی..طوری که اصلا نوبت بمن نمیرسید که بغلت کنم و شما حسابی دلت برام تنگ شده بود و وقتی گرفتمت حسابی برام لاو ترکوندی تو این مدت که تب داشتی از بس که داروهای تلخ...
30 فروردين 1393

بدون عنوان

ششمین دندون گل پسرمم داره در میاد و تیزیش حس میشه..مبارکت باشه عسلم... تو این مدت کارهای جدیدی یاد گرفتی ..دست میزنی.بای بای میکنی..قر میدی اونم در حد خردادیان تا یه آهنگی میشنوی شروع میکنی به قر دادن.حتی توی ماشین که نشستی تو بغل من تا ضبط روشن بشه پا هاتو  و سرتو تکون میدی و دست میزنی...این چند شب همش مهمونی بودیم و شما هم در حال شلوغ کاری..یکی دو شب هم امیر طاها بود ..اولش با خنده و ذوق زیاد میرفتین طرف هم و شروع میکردین با زبون خودتون حرف زدن و شما یهو شروع میکردی به داد کشیدن و اون بنده خدا رو مینداختی گریه..طوری که دیگه میترسید بیاد طرفت..درسته که یک ماه ازت کوچیکتره ولی آخه این رسمشه که واسش قلدری کنی و با داد و بیداد تهدیدش کن...
22 فروردين 1393

عیدت مباااااارک

اولین عید و اولین بهارت مبارک قند عسلم ایشالا 120 تا عید و بهار دیگه رو ببینی   امسال سفره هفت سین و طلایی چیدم و موقع تحویل سال 3 تایی دورش نشستیم .البته مجبور شدم رو میز ناهار خوری بچینمش که دستت بهش نرسه وگرنه............................. امسال اولین سالی بود که جمع ما 3 نفره شده بود ..خدارو شکرررررررررررررررررررررررررررر شب عید خونه بابابزرگت دعوت بودیم ولی چون من و بابایی اعتقاد داریم که موقع تحویل سال خونه خودمون باشیم ..موندیم خونه و بعد از تحویل شدن سال و عکس انداختن کنار سفره رفتیم خونه بابا بزرگ ..اونجا هم کلی با بابا بزرگ و مامان بزرگ و عمو عمه و زنعموت عکس انداختی و از دیدن فشفشه هایی که برات روشن میکردن کلی ذوق میکرد...
3 فروردين 1393

روزای قبل از عید

واااااااااااای پسرم اگه بدونی که چه لذتی داره خرید کردن واسه شما..با اینکه کلی لباس از سیسمونیت داری که تازه اندازت شده ولی باز دلم نیومد و کلی واست خرید کردم..نمیدونم چرا تا میرم خیابون که مثلا واسه خودم خرید کنم ولی از مغازه لباس بچه فروشی سر در میارم چندتایی از عکساتو دادم به یه خاله مهربون تا برات تقویم و کارت پستال طراحی کنه ..عکساش و میزارم برات تا ببینی ...خیلی خوشگل شدن 4 تا ماهی قرمز واسه عیدمون خریدیم و شما خیلی دوسشون داری و وقتی میبرمت کنار تنگش حسابی عکس العمل نشون میدی و ذوق میکنی..  یه قلک داری که گذاشتم تا تمام عیدیهاتو  یریزم توش و آخر سر بریزم به حسابت..مطمئنا حسابی عیدی گیرت میاد و وضع مالیت خوب میشه &...
28 اسفند 1392

8 ماهگیت مبارکککککککک

پسر نازم 8 ماه از با هم بودنمون میگذره..نمیدونی چه حس خوبی دارم.بینهایت خوشحالم که تو رو دارم .تو خیلی شیرینی..خیلی با نمکی..خیلی شیطونی.. خدایا هزار هزار مرتبه شکرت که منو لایق مادر شدن دونستی و این فرشته کوچولو رو سپردی بما.....   سال 92 بهترین و زیباترین سال واسه من بود..عاشق ساعت 10 صبح روز 25 تیرش هستم . چقدر زود گذشت این 8 ماه....دلم واسه نوزادیت تنگ شده...اوایلش چقد همه چیز واسم سخت بود..شب نخوابی هااا..پوشک عوض کردن..گرفتن ناخن هات..حتی بغل کردنت..همیشه باید یه پپتو دورت میپیچیدم تا راحت بتونم بغلت کنم وشیر بخوری اخه خیلی کوچیک بودی..بعد از شیر خوردنم باید کلی میگرفتم و کمرتو ماساژ میدادم تا آروغتو بگیرم وگرنه دل درد میگرفتی ....
25 اسفند 1392

6 ماهگی

پسر گلم 6 ماهگیت مبارک...نیم سالگیت مبارک......باورم نمیشه که به همین زودی 6 ماه گذشت.6 ماهه که ما باهمیم. 6 ماهه که لطف خدای بزرگ شامل حال ما شده.6 ماهه که صدای گریه ها و خنده هات تو خونمون پیچیده....خیلی خوشحالم .خیلی دوستت دارم..بدجوری وابسته ات شدم.یه جور وحشتناک...خوشحالم که شبانه روز خونه ام و تو رو نفس میکشم.خوشحالم که 24 ساعت در خدمتتم خدایا هزار هزار مرتبه شکرت که این فرشته کوچولو رو بما سپردی خیلی ملوس شدی....شیطون شدی....بانمک شدی...... وقتی ایستادیم مدام با خنده نگاهمون میکنی و دستات و بالا میگیری که بغلت کنیم.وقتی میخوای صدامون کنی یه صدای مخصوص به خودت و در میاری.البته چند باری بابا و ماما گفتی ولی مطمئن نیستم واقعی بودن...
12 اسفند 1392

سومین دندونت

هوراااااااااااا سومین دندونه پسر گلم امروز نیش زد.   2-3 روز بود که دوباره هر چی که دستت میومد با حرص به لثه هات میمالیدی و آب دهنتم سرازیر شده بود و یه کوچولو هم بدنت داغ بود...امروزم که حسابی غر غرو شده بودی .وقتی میخواستم شامتو بدم بخوری دیدم بععععله دندون بالای شما نیش زده و تیزیشو کاملا حس میکنم... مبارکت باشه پسر گلم  ...
11 اسفند 1392

بدون عنوان

امروز بردیمت حموم و بر عکس گذشته ..خیلی خیلی خوشت اومد و اصلا گریه نکردی و کلی هم آب بازی کردی و میگفتی آبه آبه  بیصبرانه منتظر اون روزی هستم که کامل بتونی بشینی و خودم تنها ببرمت حموم و حسابی خوش بگذرونیم. هنوز 4 دست و پا نمیری ولی نشستنت بهتر شده و بدون کمک یه 5 دقیقه ای میشینی.البته زیاد نمیذارم بشینی چون هر موقع که وقتش بشه خودت میشینی دیگه عزیز دلمممممممممممممم خدارو شکر غذا خوردنت بهتر شده البته نمیدونم چرا بازم خوب وزن نمیگیری.فکر کنم از این لحاظ به خودم رفتی پسرم یادم رفته بود که بگم از همون نوزادی حسابی قلقلکی بودی و هستی و به تمام نقاط بدنت حساسی و هر جارو که قلقلک میدم حسابی با صدای بلند میخندی.خدائیش نقطه ضعف باحالیه...
11 اسفند 1392