محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

شاهزاده کوچولو

اولین عروسی

هفته ی گذشته عروسی عمه ی شما بود .ظهر بردم گذاشتمت پیش مامان جون و خودم رفتم آرایشگاه و و چون قرار بور مامان اینا دیر بیان سالن گفتم که اونا شما رو با خودشون بیارن که اذیت نشی . و من خودم رفتم سالن .الهی قربونت بشم عزیز دلم که با اون تیپ مردونت حسابی دل همه رو بردی. کلی با هم عکس انداختیم و رقصیدیم. شما خیلی خیلی آقا بودی و اصلا اذیت نکردی. همش بغل خاله بودی و خانوما رو با دقت نگاه میکردی که دیدم خوابت برده.بعد از شامم بابایی اومد و بردت پیش خودش و اونجا هم با بابایی و عموت حسابی عکس انداختی..بعدشم باز مامان جون اینا بخاطر تو زودی رفتن و بردنت که از سر و صدا ها راحت بشی..برات یه شلوار جین جلو پیش بندی پوشیدم و یه پاپیون خوشگل هم زدی.... ...
10 اسفند 1392

محمد صدرا و لوسی

تلوزیون یه تبلیغی پخش میکنه واسه پفک لوسی......عاشقشی هااااااااااا تا صداش میاد هر طرف که باشی سرتو میچرخونی به طرف تی وی و میخندی...
14 بهمن 1392

دلنوشته

شیرتو بازم عوض کردیمو بهت نان میدم.دوسش داری و بیشتر میخوری.....خیلی ناراحتم از اینکه دیگه شیر خودمو نمیخوری هر روز سعی میکنم که واست بدوشم ولی خیلی نمیشه  و خیلی کم شده.خدا کنه با این شیرت دیگه وزن بگیری ..........راستی تا حالا دو بار مسافرت رفتی ......تو ماشین خیلی گل پسری و همش رو پا مامان جون میخوابی.......پسرکم خیلی دوست دارم . شبا خیلی واسه شیر بیدار میشی و کلا ماموریت داری که نذاری مامانی بخوابه ولی فدای یه تار موت   پسرکم چطوری منو اینهمه عاشق خودت کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم...و فردا باز میبینم که بیشتر از دیروز دوست دارم.............خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این فرشته کوچولو ...خدایا شکرت...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

پسر خوشگلم اول از همه اینکه خیلی خیلی I LOVE YOU  الان 6 ماه و 18 روزته .حدود یه هفته ای میشه که سینه خیز میری و منم بدنبالت از این طرف  به اون طرف  چون تا کوچکترین چیزی و جلوت ببینی بسرعت نور میری سمتشو تا جایی که جا میشه میکنی تو دهنت. امروز مثلا خیالم راحت بود که چیزی رو فرش نیست که بخوای بخوریش و داشتم آشپزی میکردم که دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم تا جایی که میشده ریشه های فرش و کردی تو دهنت و میجوئی. اخه پسرم وجدانا هیچی تمیزتر از ریشه های فرش پیدا نکردی تا بخوری؟خدا وکیلی ریشه فرش و دست بابایی و دمپایی آشپزخونه و پایه میز از سوپی که من درست میکنم خوشمزه ترن ؟که اونا رو تا حلق میکنی تو دهنت ولی تا ظرف سوپو دست من میبینی...
13 بهمن 1392

واکسن 6 ماهگی

وای پسرم امسال عجب زمستون قشنگی داریم ماااااااااا. از دیشب ساعت 12 که بارش برف شروع شده تا الان که ساعت 4 غروبه مدام داره میباره.فکر کنم یه نیم متری برف اومده باشه.صبح به سختی بردیمت که واکسن بزنی.ماشین به سختی حرکت میکرد و یکی دو بار تو برف گیر کردیم. ولی خیلییییییییییی قشنگه شما تمام طول مسیر و به بیرون خیره شده بودی.خیلی دوست داشتم بدونم به چی فکر میکردی دورت بگردم موقعی که اون خانوم بداخلاقه برات واکسن زد کلی گریه کردی.مامان قربون اشکات بشه الهی،ولی خدا رو شکر فقط همون موقع اذیت شدی و نه پادرد داری و نه تب کردی.....اینقدر بدم از ادمای بد اخلاق میاد. فکر کنم شما بیشتر از قیافه اون خانوم ترسیدی و گریه کردی تا از واکسنت. خدا رو شکر دی...
28 دی 1392

بدون عنوان

فردا میخوایم بریم واکسنت و بزنی امیدوارم که مثل دوره های قبلی باشه و اذیت نشی...... مامان جون اینا مشهدن و یکشنبه میان.خاله جونم 4 شنبه امتحاناش تموم میشه و از تبریز میاد. کیک تولدتو گذاشتم وقتی همه اومدن درستش کنیم. ساعت 1 شبه من دارم مینویسم و شما خیلی سرحال داری قل میخوری  بازم داره برف میاد   ...
28 دی 1392

عکس

  پسرم بهت گفته بودم که عکسای آتلیه آماده بشه برات میذارمشون اینجا ولی نتونستم سی دی عکساتو ازشون بگیرم و مجبور شدم از رو 2 تاش عکس بگیرم. زیاد کیفیت نداره ولی خوبه دیگه یادگاریه ...
24 دی 1392

آش دندونی

پسر گلم این چند روز نت قطع بود و نشد که بیام اینجا. تو این مدت سوپتو شروع کردیم. خیلی دوسش داری و با اشتها میخوری.البته از اونجایی که خیلی تنوع طلب تشریف داری تا مزه سوپ رفت زیر زبونت دیگه سرلاک و زیاد تحویل نمیگیری و با کلی آواز خوندن و شکلک دراوردن باید بدم بخوریش..اخه شما چرا اینقدر تنوع طلب تشریف داری هااااااا؟؟؟؟؟آخه من اینهمه تنوع غذایی از کجا بیارم؟میدونی تا حالا چند بار شیر خشکتو عوض کردیم؟؟؟؟ پسر گلم بیزحمت این اخلاقتو عوض کن.خواهشااااا راستی مامان جون واست آش دندونی درست کرد خیلی خوشمزه بود دستش درد نکنه. یه کوچولو هم دادیم شما میل فرمودین.مامان جون من و محمد صدرا از همینجا واست هزار تا بوووووس میفرستیم اینم عکسات عزیزم ا...
22 دی 1392

شیطونک مامان

پسر گلم یه چند روزی هست که حرکات خیلی خنده داری انجام میدی و من بابایی و حسابی میخندونی میفتی رو شکم و مچ دستتو میکنی تو دهنتو  سرتو میزاری رو زمین..بعدش زانو هاتو خم میکنی و پشتتو میدی بالا و یه تکونی بخودت میدی و یه اپسیلون میری جلو الهی فدات شم با این سینه خیز رفتن خنده دارت خیلی وقته که غذای کمکیتو شروع کردیم....سرلاک و فرنی میخوری خیلی دوست داری و جدیدا تا ظرف غذاتو دستم میبینی شروع میکنی به ملچ ملوچو زبون در آوردن..البته یه حرکت جدید دیگه هم یاد گرفتی. اونم اینه که  وقتی سیر میشی و دیگه نمیخوای چیزی بخوری  پاهاتو فشار میدی به من و شکمتو تا جایی که میتونی میبری بالا و سر تو میدی عقب بعدشم میخندی اوایل قطره آه...
15 دی 1392

مرواریدای پسرم

2 تا از مرواریدای پسرم 2-3 روزی میشه که درومده.مبارکت باشه عزیزم.......بلاخره این دو تا ناقلا بعد از کمی اذیت کردن و ادا اطوار درآوردن واسه شما سر از لاکشون دراوردن و از زیر لثه های کوچولوت بیرون اومدن  خدارو شکر که زیاد اذیت نشدی پسرکم....میخواستیم واست جشن دندونی بگیریم ولی گفتیم ایشالا بذاریم واسه بعد از ماه صفر .... اینم یه عکس از دندونای شما گل پسر........دوستت داریم عزیز دلم ...
10 دی 1392