نه ماهگیت
نه ماهگیت مبارک پسر گلم..البته ببخشید که یه چند روزی دیر بهت تبریک گفتم آخه این مدت خیلی سرم شلوغ بود..از یه طرف شما گل پسرم مریض شده بودی و تب داشتی و یه شب من و مامان جون تا صبح بیدار بودیم و پاشویه ات میکردیم..الهی مامان فدات شه ..ایشالا که دیگه هیچ وقت مریض نشی قند عسلم..ایشالا که هیچ مامانی مریضیه بچه اشو نبینه ...الهی آمین
از یه طرفم جشن نامزدی خاله جون بود و حسابی مشغول خرید کردن بودم..
تو جشن شما مثل همیشه آقا و مهربون بودی و با خنده هات همه رو سمت خودت میکشوندی..طوری که اصلا نوبت بمن نمیرسید که بغلت کنم و شما حسابی دلت برام تنگ شده بود و وقتی گرفتمت حسابی برام لاو ترکوندی
تو این مدت که تب داشتی از بس که داروهای تلخ و دادم بخوری دیگه از دستم هیچی نمیخوردی و تا قاشق و دستم میدیدی لباتو محکم میبستی..ولی الان یکم بهتر شدی و بعد از 3-4 روز که فقط شیر خوردی الآن برات سوپ ماهیچه درست کردم و امیدوارم که بخوریش